یه مرده داشته باخدا رازو نیاز میکرده که میبینه یه کبوترمیخوره تو شیشه اتاقش بعد مرد میگه خدایا من دارم باتو رازو نیاز میکنم تو داری انگری برز بازی میکنی
آقای دست و دلباز ﭘﻮل ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ... ﺍﺯ ﺟﻠﻮی ﯾﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﺩ می شده، ﻫﻮﺱ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ
می کنه. ﺩﻟﺸﻮ می زﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ می ره ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ،
ﻫﺮ ﭼﯽ می خواﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ می دﻩ ﻭ می خوﺭﻩ. ﺳﯿﺮ ﮐﻪ می شه، ﻣﯿﺎﺩ ﭘﯿﺶ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ
می گه: ببخشید، شما ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩه اید؟
طرف می گه: ﻧﻪ
می گه ﺷﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪه اید؟ طرف می گه ﻧﻪ. می گه ﺩﺧﺘﺮتوﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩه؟ طرف می گه ﻧﻪ. ﭘﺴﺮتوﻥ چه طور؟ طرف می گه ﻧﻪ. آقای دست و دلباز می گه: ﭘﺲ ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺮﺯﻳﺪﻩ! ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻛﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻝ ﭼﯽ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟؟؟